در مغرب زلف عرض داده صد قافله ماه و مشتري را
بر گوشه*ي عارض چو کافور برهم زده زلف عنبري را
جزعش به کرشمه درنوشته صد تخته*ي تازه کافري را
لعلش به ستيزه در نموده صد معجزه*ي پيمبري را
تير مژه بر کمان ابرو برکرده عتاب و داوري را
بر دامن هجر و وصل بسته بدبختي و نيک*اختري را
ترسان ترسان به طنز گفتم آن مايه*ي حسن و دلبري را
هاذي اهداء لكم جميعا
عاد مين يعرف فارسي ؟؟ انتو وشطارتكم
تصبحون على خير